در عشق تو
در عشق تو، حالی است که فانی شدنی نيست
وصفش نتوان گفت به کس، دم زدنی نيست
اين حسن جهانی تو سرحد نشناسد
غير از دل عشاق برايت وطنی نيست
پيوسته عنايات تو بر ماست مسلم
هر چند که الطاف تو، گاهي علنی نيست
هرگز نشود سائل درگاه تو نوميد
چون کار تو، اي رحمت حق، دل شکنی نيست
تو يوسف طاهائی و، در شرح غم تو
از گفتة «ما اوذی» بهتر سخنی نيست
با خون تو ثبت است به ديوان عدالت
پابنده تر از شرع نبی مدنی نيست
بر ريشه تو، گرچه بسی تيشه عدو زد
بر نخل حياتت، اثر از تيشه زنی نيست
پيدا بود از منظره کرب و بلايت
دردانه زهرا و علی، گم شدنی نيست
پوشيد لباس شرف از يمن تو انسان
اي کشتة عريان که تو را پيرهنی نيست
خجلت زده، شد سرخ، عقيق از لب اکبر
زيرا چو لبش، هيچ عقيق يمنی نيست
از قتل علی اصغر شش ماهه عيان شد
جز قصد جنايت، هدف خصم دنی نيست
گيرم که رقيه نبود دخت پيمبر
یک دختر غربت زده، سيلی زدنی نيست
از صلح و قيام حسنين است که اسلام
خود ريشه کن از آنهمه پيمان شکنی نيست
هرگز به حقيقت، نتوان گفت حسينی است
آنکس که (حسانا) ز دل و جان، حسنی نيست
وصفش نتوان گفت به کس، دم زدنی نيست
اين حسن جهانی تو سرحد نشناسد
غير از دل عشاق برايت وطنی نيست
پيوسته عنايات تو بر ماست مسلم
هر چند که الطاف تو، گاهي علنی نيست
هرگز نشود سائل درگاه تو نوميد
چون کار تو، اي رحمت حق، دل شکنی نيست
تو يوسف طاهائی و، در شرح غم تو
از گفتة «ما اوذی» بهتر سخنی نيست
با خون تو ثبت است به ديوان عدالت
پابنده تر از شرع نبی مدنی نيست
بر ريشه تو، گرچه بسی تيشه عدو زد
بر نخل حياتت، اثر از تيشه زنی نيست
پيدا بود از منظره کرب و بلايت
دردانه زهرا و علی، گم شدنی نيست
پوشيد لباس شرف از يمن تو انسان
اي کشتة عريان که تو را پيرهنی نيست
خجلت زده، شد سرخ، عقيق از لب اکبر
زيرا چو لبش، هيچ عقيق يمنی نيست
از قتل علی اصغر شش ماهه عيان شد
جز قصد جنايت، هدف خصم دنی نيست
گيرم که رقيه نبود دخت پيمبر
یک دختر غربت زده، سيلی زدنی نيست
از صلح و قيام حسنين است که اسلام
خود ريشه کن از آنهمه پيمان شکنی نيست
هرگز به حقيقت، نتوان گفت حسينی است
آنکس که (حسانا) ز دل و جان، حسنی نيست
حبیب چایچیان
+ نوشته شده در جمعه بیستم دی ۱۳۸۷ ساعت 12:53 توسط مجتبی
|